من نگهبانِ شبام
فرمانده رویاها و فتوحاتم.
هنگامی که او خفته است
من در سایه
سر به تامل در خیرهسریِ ماه
صدای من از احشای او میشکفد.
میدانم که مرا خواب میبیند،
آیا چشمانش آینهی من است
و نام او شهرتِ من؟
ناگاه میان شانههایم میلغزد
و با همیم.
نامم را به رویا میگویم
و از دم او، دقایقی کوتاه را
دم میزنم.
ما یکی هستیم
و یکی میمانیم
تا دیوارهایمان
از نجوای نور
ترک برگیرد.
فرمانده رویاها و فتوحاتم.
هنگامی که او خفته است
من در سایه
سر به تامل در خیرهسریِ ماه
صدای من از احشای او میشکفد.
میدانم که مرا خواب میبیند،
آیا چشمانش آینهی من است
و نام او شهرتِ من؟
ناگاه میان شانههایم میلغزد
و با همیم.
نامم را به رویا میگویم
و از دم او، دقایقی کوتاه را
دم میزنم.
ما یکی هستیم
و یکی میمانیم
تا دیوارهایمان
از نجوای نور
ترک برگیرد.